باز مانده روز   2016-11-12 22:53:44

من استیونز نام دارم و بیش از سی و پنج سال است که در سرای دارلینگتن پیش خدمت هستم. دو هفته پیش آقای جان فارادی، ارباب آمریکایی جدید بنده، به من اطلاع دادند که برای مدت پنج هفته قصد عزیمت به ایالات متحده را دارند و پیشنهاد فرمودند که همزمان من نیز اتومبیل فورد ایشان را بردارم و عازم سفر شوم. من قصد دارم بر اساس این پیشنهاد ناحیه وست کانتری انگلیس را از نظر بگذرانم و با میس کِنتن در شهر کورنوال نیز دیداری تازه نمایم. میس کنتن سابقا در سرای دارلینگتن کار می کردند، اما به واسطه ازدواج این خانه را ترک گفتند. در خلال چند ماه گذشته بنده مرتکب بعضی خبط های جزیی در ایفای وظایف خودم شدم و معلوم شد که این ایرادات ناشی از مسامحه در احاله وظایف کارکنان زیردستم بوده است. لذا این سفر به منظور استراحت و تغییر آب و هوا لازم به نظر می رسد.

سرای ارباب سابق من مرحوم لرد دارلینگتن، دو قرن در مالکیت خاندان دارلینگتن بود. آقای فارادی این عمارت را خریداری نمودند و فرمودند علاقه وافری دارند که گروه کوچکی از مستخدمین سلف در این سرای باقی بمانند. متعاقبا من، خانم کلمنتس، رزماری و اگنس در این سرای ماندیم. اشتباهات اخیر بنده نیز از همین جا ناشی شد که کارهای خانه زیاد بود و خدمه کم، لذا من خود شخصا بعضی وظایف را به عهده گرفتم و اذعان می کنم که تقسیم کار نابرابر بود، بنده بار زیاد برداشتم و مرتکب خطا شدم. من از آقای فارادی خواستم شخص دیگری را نیز استخدام کنیم که با اکراه قبول فرمودند. اکنون قصد دارم پیشنهاد سفر ایشان را بپذیرم مبنی بر این که با میس کنتن نیز در رابطه با بازگشت به این سرای صحبت نمایم. چون احساس می کنم اگر میس کنتن در خانه باشد ایرادات و اشتباهات جزیی اخیر پیش نخواهد آمد.

میس کنتن همواره در ایام کریسمس برای من کارت تبریک می فرستاد اما اخیرا نامه ای فرستاده و بعد از تفصیلات زیاد و نسبتا مبهم حکایت از حسرت ایام خدمت خود در سرای دارلینگتن کرده است. او شاید راضی باشد که خدمات خود را در این خانه از سر بگیرد.

برای این سفر خرج بنزین را ارباب متقبل فرموده اند. خرج لباس هم ندارم. مهمانان سابق این خانه لباس های مناسبی به من بخشیده اند. من هفت مجلد به نام اعجاز انگلیس تألیف خانم جین سایمنز را از کتابخانه منزل برداشتم و در خصوص این سفر مطالعه نمودم. خانم جین سایمنز قبل از جنگ خیلی به این خانه تشریف می آوردند و محبوب خدمه بودند.

من موقع صرف چای عصر پیشنهاد آقای فارادی را در جهت رفتن به سفر پیش کشیدم و اضافه نمودم که قصد دارم یکی از خدمه سابق این خانه را نیز در حین سفر ببینم اما فراموش کردم علت دیدار ایشان را ذکر کنم. ارباب دچار سوءتفاهم شدند و فکر کردند پای خانمی در بین است، اما با این وجود پذیرفتند. آقای فارادی یک آمریکایی بذله گو است و با مرحوم لرد که سه سال پیش فوت کردند و بسیار جدی و سختگیر بودند متفاوت هستند. من هنوز به بذله گویی ایشان عادت نکردم. نامه ای برای میس کنتن نوشتم و گفتم که قصد گردش در انگلستان و دیدار ایشان را دارم.

سابقا که مهمانان با مستخدمین خود به این خانه می آمدند شب ها ما مستخدمین جلو آتش بخاری جمع می شدیم و حرفهای ذی قیمتی بیان می شد. ما از امورمهم دنیا و مطالب مهم جراید حرف می زدیم. در انتها جنبه های مختلف کار خودمان را مورد بحث قرار می دادیم مثلا این که «پیشخدمت بزرگ» کیست. آقای گراهام که در کار خودشان نظر صائب داشتند و خود از پیش خدمتان بزرگ بودند مذاکرات شیرینی دراین باب داشتند. انجمن هِیزاذعان کرده بود که یک پیش خدمت بزرگ باید به خانه ممتازی تعلق داشته باشد. بعدها این انجمن نظر خود را عوض کرده و اعلام نمود که پیش خدمت بزرگ باید دارای وقار و تشخص متناسب با مقام و مرتبه خود باشد. من معتقدم که پدرم یک پیشخدمت بزرگ بود چون صفات آنان را دارا بود. من چندین خاطره از پدرم دارم که صفات او را اثبات می کند. ما دو برادر بودیم و برادر بزرگم در جنگ آفریقای جنوبی کشته شده بود. روزی ژنرالی که باعث قتل برادرم شده بود در منزل ارباب پدرم مهمان بود و پدرم به نحو احسن از او پذیرایی کرد. به نظر من بزرگی پیش خدمت های بزرگ در این است که می توانند نقش خودشان را بازی کنند و در این نقش باقی بمانند و وقایع خارجی آن ها را از جا بدر نمی برد، هر قدر که این وقایع هولناک باشد. شاید بتوان پیش خدمتان خوب را در شرایط دشوار شناخت.

بنده ماشین آقای فارادی را آماده نمودم، بار و بنه را بسته و راه افتادم. اولین بار بود که بعد از سال ها این خانه را ترک می کردم و اول بار بود که در قرن حاضر سرای دارلینگتن خالی می ماند. مناظر زیبای اطراف مرا به وجد آورده و باعث انبساط خاطرم شده بود. پیرمردی در راه به من پیشنهاد نمود که از تپه ای بالا روم و مناظر زیباتر را ببینم که پذیرفتم و واقعا لذت بردم. شب اول را در مهمان خانه ای در سالزبری گذراندم. خانم مهمان خانه دار مرا با اعیان اشتباه گرفت. از کلیسا و جاهای زیبای شهر دیدن کردم و خاطرات سرای دارلینگتن را در ذهنم مرور کردم. شب را نسبتا راحت خوابیدم.

روز دوم صبحانه را در مهمانخانه صرف نموده و باز هم با ماشین فورد راه افتادم. از نامه اخیر میس کنتن می شود متوجه شد که ازدواجش با شکست روبرو شده است. شاید استخدام مجدد او در سرای دارلینگتن بتواند تسلای خاطرش شود.

به یاد دارم یک روز من و میس کنتن از پنجره پدرم را تماشا می کردیم که انگار دنبال یک جواهر قیمتی گم شده می گشت. این روز را میس کنتن در نامه اش به وضوح یاد آور شده است. در واقع پدرم چندی پیش در همان نقطه در حالی که اسباب چای را حمل می کرد زمین خورده بود و از آن پس هرگز رو نیامد. برای من جالب است که میس کنتن این واقعه را بعد از سی سال به یاد دارد.

میس کنتن و پدرم تقریبا در یک زمان به سرای دارلینگتن آمدند. آن زمان من پیش خدمت بزرگ خانه بودم و سرخدمت کار و وردست پیش خدمت با هم ازدواج کرده و رفته بودند. میس کنتن به عنوان سرخدمت کار جدید و پدرم به عنوان وردست پیش خدمت مشغول کار شدند. پدرم هفتاد و چند سال از عمرش می گذشت و شکسته شده بود. در همان روز های اول میس کنتن یک گلدان بزرگ پر از گل به اتاق من آوردند و من از لطف ایشان تشکر کردم ولی گوشزد نمودم که محل کار محل تفریح نیست. در ضمن از ایشان خواستم که پدرم را مؤدبانه صدا کنند نه به عنوان یک زیر دست با اسم کوچکش. آن روز بین ما بگو مگویی پیش آمد، چون من معتقد بودم مقام پدرم بسیار بالاست و میس کنتن مقام خود را نیز پایین تر از پدرم نمی دید. یک هفته بعد پدرم حین پذیرایی از لرد و مهمانانش بر روی چمن زمین خورد. دو هفته بعد پدرم در انجام امور خانه دچار اشتباهاتی شد و میس کنتن آن ها را به من یادآوری نمودند. لرد از من خواست تا بار پدرم را کمتر کنم. من خدمت پدرم بر سر میز غذا را از وظایفش حذف کردم و پدر دل شکسته شد چون بیش از پنجاه سال کارش خدمت بر سر میز غذا بود.

من در حال سفر هستم و در عین حال خود را غرق خاطرات گذشته کرده ام. باید فرصت را مغتنم بشمارم و از زیبایی های سفر لذت ببرم. در راه مرغ زیبایی در جاده دیدم و سعی کردم آن را زیر نگیرم. صاحب آن مرغ از من به خاطر این رفتارم بسیار تشکر نمود.

به یاد دارم که در سال ۱۹۲۳ کنفرانس بین المللی مهمی در سرای دارلینگتن برگزار شد. لرد در ابتدا با قرارداد صلح که در خاتمه جنگ اول بسته می شد چندان اشتغال خاطری نداشتند. شاید به دلیل دوستی با هِرکارل-هاینتس برِمن – که یک نظامی آلمانی بود – لرد تصمیم گرفت تا این کنفرانس را برگزار نماید. چندی بعد هِربرِمن در قطار اقدام به انتحار نمودند. لرد معتقد بودند که رفتار ما با دشمن شکست خورده مناسب نیست. در پشت اعمال لرد چیزی جز آرزوی دیدن عدالت در دنیا را نمی دیدم. امروز مهملات زیادی در باره نیات واقعی ایشان به هم می بافند اما من می دانم که هیچ کدام صحت ندارد. از آن به بعد لرد دیدارهای محرمانه با سیاستمداران و نویسندگان معروف داشتند. به این ترتیب بود که ظرف حدود دو سال بعد از مرگ هِربرِمن، جناب لرد همراه با سِر دیوید کاردینال، که در آن ایام نزدیک ترین متفق ایشان محسوب می شد، توانستند جبهه وسیعی تشکیل بدهند. آن دو معتقد بودند که در معاهده ورسای شرط انصاف رعایت نشده و مجازات یک ملت به سبب جنگی که حالا دیگر تمام شده عملی خلاف اخلاق است. کنفرانس بین المللی غیر رسمی مهم در سرای دارلینگتن به همین منظور برگزار شد. جناب لرد از سیاست های فرانسه ناراضی بودند لذا در کنفرانس بین المللی از مسیو دوپن که از رجال عالی مقام فرانسه بودند دعوت کردند تا در جمع حاضر شوند. تعداد مهمان ها و خدمه آنها در ایام کنفرانس مشخص نبود و من فشار زیادی را بایستی متحمل می شدم، اما خوشحال بودم که در سرای دارلینگتن وقایع تاریخی مهم در شرف وقوع است. من یک بار یکی از وظایف میس کنتن را در ارتباط با تعویض ملافه ها در همین ایام به ایشان متذکر شدم اما میس کنتن خشمگین شدند و از من خواستند دیگر با ایشان حرف نزنم و در صورت ضرورت برای ایشان پیغام یا یادداشت بفرستم. تنها مشکل پیری پدرم بود. هیکل درشت پدر پشت یک چارچرخه پر از وسایل نظافت مشکل را تا حدی حل می کرد. مهمان ها یکی یکی می آمدند و بحث های مقدماتی شروع می شد. در گرماگرم این بحث ها جناب لرد از من خواستند کاری غیرعادی انجام دهم و با رجینالد پسر سِر دیوید در خصوص حقایق زندگی و شب عروسی صحبت کنم. رجینالد به عنوان منشی پدر در جلسات حضور داشت. من دو بار سعی کردم با او سرصحبت را باز کنم اما او هر بارمتوجه منظور من نشد. همان روز آقای لوئیس، سناتور آمریکایی به سرای دارلینگتن آمدند. بحث بر سر مسایل جنگ و بعد از جنگ بود. سناتور آمریکایی تنفر انگلیس ها از آلمانه ا را کمرنگ تر از انزجار فرانسوی ها از آلمان ها می دید. موسیو دوپن موقع سیاحت از لندن پای شان تاول زده بود و مرتب نیاز به تنزیب داشتند.

کنفرانس در یک روز بارانی در تالار پذیرایی شروع شد. جناب لرد به همه خوشآمد گفتند و ضرورت اخلاقی سبک کردن بعضی از جنبه های معاهده ورسای را قویا تاکید فرمودند. پس از ایشان سِر دیوید کاردینال در تایید جناب لرد صحبت فرمودند. موسیو دوپن ساکت بودند. تاول پاهایشان ایشان را به عذاب انداخته بود، از من خواست تا در تعویض تنزیب او کاری انجام دهم. همان موقع پادویی خبر آورد که پدرم در طبقه بالا حالش بهم خورده است. موسیو دوپن را به میس کنتن سپردم و خود به سراغ پدر رفتم. پدر پشت چارچرخه اش زانو زده بود. او را روی فرش خواباندم. کمی بعد او را با صندلی چرخ دار به اتاقش منتقل نمودم. نمی دانستم در این شرایط تکلیفم چیست آیا باید مواظب پدر باشم یا اینکه به کنفرانس برگردم. میس کنتن دکتر مِرِدیت را خبر نمود و به پدرم رسیدگی کرد تا من بتوانم به سالن کنفرانس برگردم.

دکتر مردیت حال پدر را وخیم توصیف نمود. من فرصت نداشتم به پدر سر بزنم. همان شب بعد از شام به طور اتفاقی حرف های آقای لوئیس و موسیو دوپن را شنیدم؛ آقای لوئیس آمریکایی این نظر را بیان می کرد که جناب لرد و سایر مشارکت کنندگان در کنفرانس، موسیو دوپن را آلت دست خود قرار داده اند. فرای آن روز مذاکرات حادتر شد اما در این اوضاع حساس پذیرایی تمام و کمال بود. شب من به دیدار پدر رفتم. او نیز نگران برگزاری بدون عیب و نقص کنفرانس بود. خیالش را از هر نظر راحت کردم که اوضاع مرتب است. پدرم در حالی که به دست هایش نگاه می کرد به من خاطر نشان کرد که پسر خوبی هستم و آرزویش این است که من فکر کنم او پدر خوبی برای من بوده است. قول دادم که فردا با او بیشتر صحبت کنم. آن شب اوضاع آشپزخانه کمی نگران کننده بود اما شام باکفایت و آرامش سرو شد. در انتها جناب لرد سخنانی ایراد فرمودند و از همه شرکت کنندگان برای شرکت در این کنفرانس تشکر نمودند. قرار شد تا فردا صبح نتایج جمع بندی شده و در اختیار کنفرانس بین المللی سوئیس قرار گیرد. موسیو لوپن از پذیرایی لرد تشکر کردند و قول دادند که نظرات افراد متفاوت را مد نظر قرار دهند تا شاید سیاست های جدید فرانسه را بتوان تغییر داد. ضمنا از آقای لوئیس که تخم نفاق را در این کنفرانس پخش می کردند انتقاد کردند. آقای لوئیس به دفاع از خود برآمد و همه حاضران خصوصا جناب لرد را در سیاست های جدید «آماتور» معرفی کرد. لرد این اقدامات را نشانه «شرف» دانست، و دغل بازی و تقلب را تقبیح کرد. میس کنتن به سراغ من آمد و از وخامت حال پدرم گفت. به دیدار پدرم شتافتم و او را چند لحظه ای دیدم. ظاهرا سکته کرده بود. دکتر مردیت را دوباره خبر کردند. من عذر خواستم و به سالن پذیرایی رفتم. کنفرانس به پایان رسیده بود و همه مشغول پذیرایی بودند. لرد تا مرا دید متوجه ناراحتی ام شد، اما من از مریضی پدر هیچ نگفتم. میس کنتن خبر آورد که پدرم متاسفانه فوت کردند. من نتوانستم چشم های پدرم را بعد از مرگ ببندم، میس کنتن این کار را از طرف من انجام داد. من از آن شب با افتخار یاد می کنم که سبب بلوغ شغلی من شد.

بعد از ظهر روز دوم سفرم، ناهار را در یک مسافرخانه سر راه صرف کردم. تازه راه افتاده بودم که بوی بدی در ماشین حس کردم. به خانه ای اعیانی کنار جاده رفتم. مردی که شوفر و نوکر آن خانه بود به یاریم آمد و متوجه شد آب رادیاتور تمام شده است. او متعجب بود که من در خانه لرد دارلینگتن کار می کنم و وقتی از من پرسید که جناب لرد را از نزدیک دیده ام اذعان کردم که ایشان را ندیده ام و برای آقای فارادی در سرای دارلینگتن کار می کنم. این حرف را زدم تا مجبور نباشم راز و رمز لرد را برایش بازگو کنم. همان طور که چند ماه پیش خانم و آقای ویکفیلد که آمریکایی هستند به سرای دارلینگتن آمدند و خانم ویکفیلد از من پرسید من برای لرد کار می کردم یا نه و من کارکردن برای لرد را کتمان کردم تا لزومی به توضیحات بعدی نباشد. خانم ویکفیلد تصور کرد که خانه لرد بازسازی شده و من هم پیشخدمت درجه یکی نیستم. آقای فارادی از حرف های نادرست من به خانم ویکفیلد تعجب کردند. من از این که این مهمان جدید را گمراه کردم از آقای فارادی عذر خواستم و خاطر نشان کردم که در انگلستان رسم نیست مستخدمین در باره ارباب سابق خود حرف بزنند.

شوفر آن خانه به من پیشنهاد کرد تا از دریاچه مورتیمر دیدن نمایم. من هنوز به مساله « پیش خدمت بزرگ» فکر می کنم. من قبول دارم که پیش خدمت بزرگ باید وابسته به یک خانه ممتاز باشد اما باید قبل از آن، خانه ممتاز را تعریف کرد، در ضمن من به تشخص پیش خدمت بزرگ خیلی اهمیت می دهم. پدران ما در فکر این بودند که ارباب شان لقب دار باشد اما ما بیشتر به مقام معنوی و اخلاقی ارباب اهمیت می دهیم، بدین معنا که دوست داشته و داریم برای اربابی خدمت کنیم که در پیشرفت بشریت سهم به سزایی داشته باشد. نسل پدر من دنیا را برای پیشرفت خود به صورت نردبان می دیدند اما نسل من دنیا را به شکل چرخ می بینند. چون مسایل دنیا قبل از بروز علنی مانند چرخی بر محور خانه های بزرگ می چرخند. «پیش خدمت بزرگ» هر چه به محور نزدیک تر باشد امکان موفقیتش بیشتر است.

از دیدار دریاچه مورتیمر بسیار خوشحال شدم چون آرامش زائدالوصفی بر آن حکم فرما بود. شب دوم را در مسافر خانه ای نرسیده به شهر تونتن در سامرسِت رفتم. شام ساندویچ خوردم و در بار آن جا با چند نفر که محلی بودند چند کلامی حرف زدم. آن ها از سر و صدای عیال مردِ مسافر خانه دار در عذاب بودند. من ناخواسته آن زن را به خروس بی محل تشبیه کردم و با بی توجهی افراد روبرو شدم. به تازگی من سعی می کنم برنامه های طنز رادیو را گوش کنم تا با لطایف و طنز بیشتر آشنا شوم و بتوانم جواب شیطنت های آقای فارادی را بدهم. اما امشب متوجه شدم که لطیفه پراکنی در هر جا و مقامی درست نیست. من به دهکده مرسدن که محل تولید لاک سیاه نقره پاک کن بود بسیار نزدیک هستم. نقره های سرای دارلینگتن بسیار مورد توجه مهمانان بودند. یک بار آقای جرج برنارد شاو، نمایشنامه نویس مشهور مجذوب نقره های ما شده بودند و یک بار لرد هالفیکس و سفیر کبیر آلمان، هِر ریبنتروپ از نقره های معرکۀ خانه سخن به میان آوردند.

امشب نامه میس کنتن را دوباره خواندم و متوجه گشتم که هیچ نشانی از تمایل ایشان به بازگشت به خدمت سابقشان در نامه نیست. شاید من بیش از حد خوش خیال بوده ام. روز سوم صبحانه را در همان مسافر خانه سامرسِت صرف نموده و راه افتادم.

سال ها پیش عنوان شد که لرد دارلینگتن ضد یهود بوده است. این دروغ محض است. بسیاری از سیاستمداران، دیپلمات ها، امرای ارتش و روحانیون که به سرای دارلینگتن می آمدند، یهودی بودند. بسیاری از خدمه نیز یهودی بودند. منشاء تمام این شایعات همان چند هفته ای است که خانم کارولین بارنت نفوذ کلام زیادی بر جناب لرد پیدا کرده بودند. در تابستان ۱۹۳۲ این خانم مدت ها به سرای دارلینگتن تشریف می آوردند و با لرد ساعت ها گفتگو می کردند. همین خانم باعث شدند لرد به محله های فقیر نشین سر بزند و این از نکات مثبت این خانم بود. نکته منفی شان این بود که ایشان از اعضای سازمان «پیرهن سیاهان» بودند. نفوذ ایشان بر جناب لرد باعث شد که لرد در برابر یهودیان جبهه بگیرند و حتی از من خواستند تا کارکنان یهودی را به دلایل امنیتی مهمانان از خانه اخراج کنم. شب موقع صرف شیر کاکائو در اتاق میس کنتن من از ایشان خواستم عذر دو خدمه یهودی اش، سارا و روت را بخواهد. او ابتدا مخالفت نمود و سپس تصمیم گرفت با این حساب خود نیز استعفا بدهد. او عذر دو خدمه گریان را خواست، اما خود از استعفا پشیمان شد چون جایی برای اقامت نداشت. علت تمام شایعات مربوط به جناب لرد همین داستان است. بعدها لرد از این اقدام خود پشیمان شد. وقتی میس کنتن شنید که لرد از اقدام خود پشیمان شده و من نیز با نظر لرد موافق هستم بسیار تعجب کرد چون گمان می کرد من طرفدار بیرون کردن یهودیان بودم. پس از این دو خدمه ما لیزا را استخدام نمودیم که بسیار بااستعداد بود اما سوابق مشکوکی داشت. بعد از چند هفته او از کارکنان خوب خانه شد. او هشت ماه در آن خانه کار کرد ولی یک روز با پادو خانه غیبش زد، چون قصد ازدواج داشتند.

امروز بنزین تمام کردم و ماشین فورد در نزدیکی موسکومب در راه ماند. پیاده راه افتادم تا به مردی به نام تیلر برخوردم. او از من دعوت نمود شب را در اتاق سابق پسرشان سر کنم، من پذیرفتم. خانم و آقای تیلر بسیار مهمان نواز بودند. شب دوستانشان برای دیدار من آمدند. من با ایشان آشنا شدم و گفتم که چرچیل را از نزدیک ملاقات کرده ام. آن ها مرا با یک لرد واقعی اشتباه گرفتند و من در مقام تصحیح اشتباهشان برنیامدم. یکی از مهمانان، جناب دکتر کارلایل بود . فردا که دکتر با ماشینش مرا به سراغ ماشینم می برد گفت که می داند من لرد نیستم ولی برای یک آدم متشخص کار می کرده ام.

به یاد دارم یک شب رمانی عاشقانه می خواندم که میس کنتن به اتاقم آمد. او اصرار داشت بداند چه رمانی می خوانم و وقتی فهمید تعجب کرد که من چرا کتابم را از او پنهان می کردم. من در اتاقم در حال استراحت بودم و دلم نمی خواست موقع استراحتم به دیدارم بیاید، چون تشخص من اجازه نمی داد او مرا در حال استراحت ببیند یا در لباس راحت خانه. از روزی که میس کنتن وارد سرای دارلینگتن شد، روزهای مرخصی اش معین بود یعنی هر شش هفته دو روز مرخصی داشت. او به دیدار خاله اش می رفت یا در خانه می ماند، کتاب می خواند و استراحت می نمود. بعد از مدتی میزان مرخصی استحقاقی اش رو به تزاید نهاد. در یک شب که در اتاق او بودیم و شیر کاکائو صرف می شد وقتی در مورد مرخصی هایش از او پرسیدم اذعان کرد با یک پیش خدمت قدیمی به نام آقای بن که سابقا همکارش بوده نامه نگاری کرده و گاهی یکدیگر را می بینند. او دوست داشت بداند که من چه آرزویی برای آینده خود دارم. من همه موفقیت آینده خود را در گرو پیشرفت جناب لرد می دیدم. پس از مدتی دیگر، حس کردم میس کنتن در خصوص صحبت های من تمرکز حواس ندارد لذا برنامه شب ها – که با هم حرف بزنیم و شیرکاکائو صرف کنیم – به درخواست من قطع شد. میس کنتن از این که دیگر شب ها همدیگر را نمی بینیم ناراضی بود. اگر من زود تصمیم نمی گرفتم شاید حالا اوضاع جور دیگری بود. چندی بعد او خبر فوت خاله اش را شنید. من حتی به ایشان تسلیت نگفتم اما با مرخصی اش برای تشییع جنازه موافقت نمودم. بعد از آن چند ایراد کاری از میس کنتن گرفتم و او را خشمگین نمودم.

روز چهارم سفرم به لیتل کامتن رسیدم. در سالن ناهار خوری هتل رز گاردن ناهار خوردم و ریزش باران را تماشا کردم. قصد داشتم به دیدار میس کنتن بروم.

به یاد دارم سِر دیوید کاردینال در یک سانحه اسب سواری کشته شدند. رجینالد پسر ایشان که در جراید مقاله هایی آمیخته به طنز می نوشتند، گاهی به سرای دارلینگتن می آمدند تا در کنار پدر خوانده خود لرد دارلینگتن باشند. یک شب سرزده آمدند. آن شب لرد مهمانانی محرمانه داشت. به میس کنتن اطلاع دادم که رجینالد امشب مهمان ماست. اتاق مهمان را آماده نمود اما همان شب به من اطلاع داد که آقای بن به او پیشنهاد ازدواج داده است. آن شب جناب لرد با رجینالد بگومگو داشتند. رجینالد می خواست بداند که مهمانان امشب کیستند، و در صورت امکان با ایشان دیدار داشته باشد، اما جناب لرد ممانعت می کردند. آن شب سفیر کبیر آلمان، نخست وزیر و وزیر امور خارجه انگلیس به سرای دارلینگتن آمدند. رجینالد برای من اقرار کرد که امشب اتفاقی نیامده و از ورود مهمانان محرمانه لرد باخبر بوده و به عمد آمده است چون احساس کرده لرد نیاز به کمک دارد. از نظر او نازی ها لرد را به بازی گرفته بودند. او با حرف های آقای لوئیس – که سال ها پیش گفته بود لرد یک آماتور بیش نیست – موافق بود. جناب لرد آن شب قصد داشت شخص نخست وزیر را متقاعد کند تا با سفیر کبیر آلمان، هر ایبنتروپ، صحبت کند و ملاقات با هِرهیتلر را قبول نماید و پس از آن ترتیب ملاقات اعلیحضرت را با هیتلر بدهد. رجینالد همه این ماجرا را می دانست و می خواست از وقوعشان ممانعت به عمل آورد. من معتقد بودم جناب لرد می خواهند صلح را در اروپا برقرار کنند.

آن شب میس کنتن به خانه برگشت و اطلاع داد که پیشنهاد آقای بن برای ازدواج را پذیرفته است. او آن شب در اتاقش گریه می کرد انگار از پذیرش پیشنهاد ازدواج خیلی هم راضی نبود. آن شب من خوشحال بودم که تشخص لازم شغلی خود را به دست آورده ام.

روز چهارم میس کنتن ناگهان به هتل آمد و مرا غافلگیر نمود. آن روز دو ساعت با هم حرف زدیم. هیکلش فرقی نکرده نبود. صورتش کمی چین برداشته بود. دیدارش اسباب مسرت بود. آرامش خاصی داشت. اما نوعی ملال در وجناتش دیده می شد. انگار اخگری که در وجودش زنده بود خاموش شده بود. نیم ساعت اول حرف های عادی زدیم. خبرهایمان را برای هم نقل کردیم. سپس فهمیدم که ازدواج ایشان در مخاطره شدید نیست. نامه اش را زمانی برای من نوشته که چند روزی از خانه رفته، اما وقتی برگشته آقای بن خیلی خوشحال شده است. آقای بن دچار ضعف مزاج شده و قصد دارد زودتر از موعد خود را بازنشسته کند. میس کنتن از دخترش کاترین که شوهر کرده گفت و نوه ای که پاییز آینده به دنیا می آید. به اطلاع میس کنتن رساندم که آقای کاردینال جوان در جنگ کشته شده اند. میس کنتن درروزنامه ها اتهاماتی در مورد لرد خوانده بود ومی دانست جناب لرد به دادگاه رفته تا ادعای شرف کند اما این قضیه موجب شکستش شده بود. برای همیشه آبروی لرد ریخته شده، اما تیراژ روزنامه بالا رفته بود. من آن روز میس کنتن را سوار ماشین فورد کردم و تا ایستگاه اتوبوس رساندم. در راه به او خاطر نشان کردم که خیالم از جانب ایشان راحت شده، چون برخلاف نامه ناامید کننده شان، ایشان را بهتر از آن چه تصور می کردم دیده ام. از ایشان پرسیدم که شوهرشان بدرفتار است و او انکار کرد. او سه بار خانه را ترک کرده بود اما هر بار برگشته بود. گویا اوایل شوهرش را دوست نداشته و فقط برای این که لج مرا درآورد ازدواج کرده است. اما بعدها به او عادت کرده و به اوعلاقمند شده است. او همیشه به زندگی مشترکی که می توانسته با من داشته باشد فکر کرده و در حین همین افکار خانه را ترک می گفته است. در آن لحظه قلبم داشت می شکست. او چشم هایش اشکی بود. اتوبوس آمد و من از میس کنتن خداحافظی کردم.

روز ششم سفرم به شهر ویموت رفتم تا لب دریا کمی گردش کنم. بر روی نیمکتی نشسته بودم که کسی کنارم نشست و گفت بهترین قسمتِ روز شب است. او زمانی پادو خانه ها بود. وقتی فهمید من پیش خدمت بزرگ خانه لرد دارلینگتن بوده ام متعجب شد، زمانی که فهمید هنوز در آن خانه خدمت یک ارباب آمریکایی را می کنم، مرا جزو معامله خانه دانست. با هم گرم گفتگو شدیم و من با اعتراف به اشتباهاتم به گریه افتادم. آن مرد رفت و تمام سعی من آن است تا خود را ملامت نکنم. در ساحل عده ای که تازه با هم آشنا شده بودند با هم می گفتند و می خندیدند. شاید باید من هم زندگی را بیشتر با شوخی و خنده ببینم.

فردا صبح زود حرکت می کنم و عصر به سرای دارلینگتن خواهم رسید. سعی می کنم از این به بعد ارباب جدیدم را با شوخی هایم شاد کنم.

خلاصه رمان باز مانده روز
کازوئو ایشی گورو
نجف دریابندری



نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات